" شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد... "



امشب انگار...

به چشمم اثر خوابی نیست...

آسمان، از پس قاب پنجره...

محو تماشای من است...

چتر نورانی مهتاب...

نگاهم را به نگاه ماه گره می زند...

چه خاموش است...

این کوچه ی مهتابی ما...

و چه بی تاب است...

این دل نازک غمگینم...

و چه بارانی ست، امشب...

.

.

.

چشم زمان پلک نمی زند...

ساعت اتاقم خوابیده، قدم نمی زند...

چه یلداست امشب...

چه یلداست ، همه شب ...

و چه پاییز است، همه فصل...

چشم در راه بهارم...!



                                                                                            " بهار........"


******


شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد...




۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

" ای سکوت، ای مادر فریادها... "


 من سکوت خویش را گم کرده‌ام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم


من، که خود افسانه می‌پرداختم،
عاقبت، افسانه‌ی مردم شدم!


ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،


تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.


در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها


من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!


گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟


گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!


                                         " فریدون مشیری "



سکوت را باور دارم...

معجزه می کند...

" بودن همیشه در فریاد نیست..."

گاهی برای بودن...

باید با چشم سخن گفت و با زبان فقط نگاه کرد...!!

کار آسانی نیست...

سکوت را می گویم...

مرد می خواهد...!!!!!!

.

.

.

مرد می خواهد ، به جای آنکه حرفهایت را اقرار کنی...ساکت باشی...

مرد می خواهد ، بجای آنکه خشمت را فریاد بزنی...سکوت کنی...

.

.

.

سکوت را باور دارم...

این معجزه ی خاموش...

حرفها را جور دیگری حکایت می کند...


۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

" برق عشق ..."

 

 

 

چون طفل که از خوردن داروست پریشان 

 با دوسـت پریشانم و بی‌دوسـت پریشان 

 

" علیرضا بدیع "

 

 

کس نداند که مرا با که سر و کار افتاد

 گر چه در عشق ازین واقعه بسیار افتاد

 

غره بودم به شکیبایی و خود بینی عقل

برق عشق آمد و در خرمن پندار افتاد

 

شوق غالب شد و وجدم به خرابات کشید

 لاجرم ولوله در خلق به یکبار افتاد

 

حُسن در مکتب عشق آمد و بر لیلی تاخت

سوز در سینـه ی مجنون گرفتار افتاد

 

یار سرمست به بازار برآمـد روزی

 راز سربسته ی ما بر سر بازار افتاد

 

مکن ای دوست ملامت که چو من بسیاری

 از عبادتکده ناگاه به خمـار افتاد

 

طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب

همه سهل است اگر یـار وفادار افتاد

 

به قضا تن ده و بی فایده مخروش ای دل

 همه تدبیر بود بیهده چون کار افتاد

 

کعبه آسان ندهد دست زیارت کردن

سیر پای آبله در بادیه دشوار افتاد

 

سر ازین ورطه نزاری نبری تن در ده

چاره ای نیست که این حادثه ناچار افتاد

 

             

                                                                                                " نزاری قهستانی "

 

 



                                                               

 

 

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

" زندگی دشوار است ... "


مثل کبریت کشیدن در باد ، زندگی دشوار است ...
من خلاف جهت آب شنا کردن را ، مثل یک معجزه باور دارم ...
آخرین دانه ی کبریتم را ، می کشم در این باد ...
هر چه باداباد...!
" سهراب سپهری "





دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد


ای عشق از آتش ، اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد


آب از تو طوفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد


هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد


هفتاد پشت ما ، از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد


از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد


                                                                         " قیصر امین پور "

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
*********************

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

" سعدی "

*********************

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان