به دنبال آرزوهایم خواهم رفت...زیرا عهد کرده ام...قبل از مرگم ، نمیرم..!
👁🗨
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
" حافظ "
به دنبال آرزوهایم خواهم رفت...زیرا عهد کرده ام...قبل از مرگم ، نمیرم..!
👁🗨
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
" حافظ "
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
وقت رفتن است...
وقت کوچ کردن بهار...
آب و قرآن و سبزه را بیاورید...
بهار ما ، مسافر است...
هوا ، هوای بدرقه...
هوا، هوای اشکهای جاری است...
وقت رفتن است...
موسم وداع با قناری است...
بهار ما ، خموش و مست...
کوله ای پر از اقاقی در دست...
می زند قدم ، در فضای کوچک حیاط ما...
و می کند مدام ، نوازشی غریب ، سبزه ها و گلبن دلشکسته را...
ماهیان حوض کوچکم ، شنا چه بی قرار می کنند...
آه...
به گوش می رسد ، صدای سوتک قطار...
لحظه ی عزیمت است...
ای بهانه ای برای زندگی ، بهار من...
تو می روی و دست های سرد و خسته ام...
پشت پای تو آب می ریزند...
و من...
تا به انتهای کوچه ی قدیمی همیشگی...
بی رمق به زیر لب ...
می نوازم این غزل به سادگی:
" یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش "