چون طفل که از خوردن داروست پریشان
با دوسـت پریشانم و بیدوسـت پریشان
" علیرضا بدیع "
کس نداند که مرا با که سر و کار افتاد
گر چه در عشق ازین واقعه بسیار افتاد
غره بودم به شکیبایی و خود بینی عقل
برق عشق آمد و در خرمن پندار افتاد
شوق غالب شد و وجدم به خرابات کشید
لاجرم ولوله در خلق به یکبار افتاد
حُسن در مکتب عشق آمد و بر لیلی تاخت
سوز در سینـه ی مجنون گرفتار افتاد
یار سرمست به بازار برآمـد روزی
راز سربسته ی ما بر سر بازار افتاد
مکن ای دوست ملامت که چو من بسیاری
از عبادتکده ناگاه به خمـار افتاد
طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب
همه سهل است اگر یـار وفادار افتاد
به قضا تن ده و بی فایده مخروش ای دل
همه تدبیر بود بیهده چون کار افتاد
کعبه آسان ندهد دست زیارت کردن
سیر پای آبله در بادیه دشوار افتاد
سر ازین ورطه نزاری نبری تن در ده
چاره ای نیست که این حادثه ناچار افتاد
" نزاری قهستانی "