پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۹۶
" کاش دستانم آن قدر بزرگ بود که می توانستم چرخ و فلک دنیا را به کام تو بچرخانم... "
در چشمهایشان که خیره می شوی
راز تلخی را می بینی
مدتهاست
بار غم را بسته اند..
حسرت بازیهای کودکی
در دلهای کوچک شان
داغ مانده است ..
رویاهای شیرین
در جور روزگار
خاموش وخالی مانده اند..
بست نشین پیاده روها هستند
یا
سرچهارراهها دخیل بسته اند..
واژه اوقات فراغت
شوخی تلخی بیش نیست
شبها خسته بخواب میروند
وقت نمی کنند
رویا ببینند..
شادیهای کودکی را
به گریه های فردایشان
میفروشند..
همیشه
با پاهای کوچک شان
بدنبال آینده میدوند..
کودکان کار را میگویم
آنان
که شاید
توجه ساده ما
روزی فردایشان باشد..
" عبدالله خسروی "
مدتهاست
بار غم را بسته اند..
حسرت بازیهای کودکی
در دلهای کوچک شان
داغ مانده است ..
رویاهای شیرین
در جور روزگار
خاموش وخالی مانده اند..
بست نشین پیاده روها هستند
یا
سرچهارراهها دخیل بسته اند..
واژه اوقات فراغت
شوخی تلخی بیش نیست
شبها خسته بخواب میروند
وقت نمی کنند
رویا ببینند..
شادیهای کودکی را
به گریه های فردایشان
میفروشند..
همیشه
با پاهای کوچک شان
بدنبال آینده میدوند..
کودکان کار را میگویم
آنان
که شاید
توجه ساده ما
روزی فردایشان باشد..
" عبدالله خسروی "