سه شنبه ۲۹ فروردين ۹۶
چند روزی ،فارغ از هیاهوی زندگی با خود خلوت کردی...
روزه ی آیینه گرفتی تا غیر او ، کسی را نبینی ...
چادری از نور بر سر کردی ، تا دررکاب دیگر عاشقان آسمانی شوی...
و حال شب آخر است...
عجب شبی بود...
شب وفات حضرت زینب(س)...
آخرین شب مهمانی سه روزه امسال...
کسی چه می دانست...
شاید آخرین شب مهمانی... برای همیشه...
شب وفات حضرت زینب(س)...
آخرین شب مهمانی سه روزه امسال...
کسی چه می دانست...
شاید آخرین شب مهمانی... برای همیشه...
چشم ها همه بارانی...
چه شب زیبایی...
و البته دلگیر...
آخرین لحظات خلوت با حضرت دوست...
شبی وصف نشدنی بود...
...
همان شب بود که عهدم را بستم...
و گرهی کور بر آن زدم تا...
هرگز باز نشود...
...
سخت بود ...
اما...
بستم...
.
.
.
چقدر تنگ می شود دلم...
برای ثانیه ثانیه های آن شب...
برای نداهای " امن یجیب..."
برای محراب زیبا که با نور سبزش حال و هوایم را عوض می کرد...
ومشتاقانی که پروانه وار در آن نماز عشق می خواندند...
تنگ می شود دلم ...
برای آوای "ّ بی تو ای صاحب زمان ..."
که صبح را با نوازشش آغاز میکردیم...
تنگ می شود دلم...
چه شب زیبایی...
و البته دلگیر...
آخرین لحظات خلوت با حضرت دوست...
شبی وصف نشدنی بود...
...
همان شب بود که عهدم را بستم...
و گرهی کور بر آن زدم تا...
هرگز باز نشود...
...
سخت بود ...
اما...
بستم...
.
.
.
چقدر تنگ می شود دلم...
برای ثانیه ثانیه های آن شب...
برای نداهای " امن یجیب..."
برای محراب زیبا که با نور سبزش حال و هوایم را عوض می کرد...
ومشتاقانی که پروانه وار در آن نماز عشق می خواندند...
تنگ می شود دلم ...
برای آوای "ّ بی تو ای صاحب زمان ..."
که صبح را با نوازشش آغاز میکردیم...
تنگ می شود دلم...